سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/2/12
4:38 عصر

خاطرات دوران انقلاب -دوران دانشجویی مقطع کاردانی (1)

بدست Mahdi Hossini در دسته

1)      در مسجد کاسه فروشان رشت اغلب سخنرانی های خوبی می شد و در پایان از طبقه بالا (قسمت خانم ها ) اعلامیه            های انقلاب به پایین ریخته می شد . من اعلامیه ها  را در چکمه یا کفشم پنهان نموده و در خانه در قسمت جا بخاری  جا می دادم .

2)   یکی از شبها آقای صومی که مدّاح خوش صدایی بود  و عینک ته استکانی می زد و ظاهرا بعدها مسئول بنیاد مسکن رشت شد ، نوحه جالبی خواند که در آن ایام و فضای آن روزها بسیار پر شور  بود . انگار تمام مسجد یک صدا شده بود و انسان  با تمام وجودش بر خود می لرزید قسمتی از نوحه و شعر در باره حضرت زینب (س) بود که چنین بود     

           (( آن شب شعارش این بود  ،  هی مرگ بر ستمگر   هی مرده باد ظالم  ))

 گرچه شعر در باره سخنان حضرت زینب (س)  خطاب به یزید بود ولی ما با حرارت تمام یزید زمان ( شاه خائن ) را در نظر می گرفتیم و شعار را با تمام وجود فریاد می کردیم .

3)  در  یکی از اولین راهپیمایی های بزرگ  رشت که در زیر باران شدیدی انجام گرفت و به مدرسه آزادگان ( شهید             بهشتی فعلی ) ختم شد ؛ مرحوم آقای احسان بخش این شعر را با آوازی زیبا و نیمه حزین می خواند

(( به خدا  به خدا آید روزی که ظلم و ستم به فنا برسد  ......... ))

آن روز حسابی خیس شدم و از ترس پدرم با آن وضعی که داشتم به خانه نرفتم  بلکه به خانه دوستم آقای حسن فدائی رفتم  و لباسهایم را با چراغ خوراک پزی خشک کردم و بعد از ظهر نزدیک غروب به خانه برگشتم .

4 )  یکی از روزها به اتفاق دوستم میر عظیم عدالت حقی تصمیم  مهمی گرفتیم . می خواستیم چند ماشین ارتشی را که هر شب  روبروی مسجد شفثی  توقف می کردند آتش بزنیم به این ترتیب که همانطور که با احتیاط از کنار ماشین ها در قسمت پیاده رو درخت هم دارد رد می شود  مقداری بنزین روی لاستیک ها بریزد و نفر بعدی وقتی به سر چهار راه رسید کبریتی را زده و  سریع به طرف خیابانی که به طرف صندوق عدالت می رود فرار کند . به همین منظور از دو شب قبل به مسجد رفت و آمد کردیم تا چهره ما آنجا شناخته شود و کار را بعد از نماز  مغرب و عشاء از آنجا شروع کنیم . بنزین را به اتفاق دوستم عظیم خوش نظر از پمپ بنزین چمارسرا  در یک ظرف 4 لیتری خریدیم و شبی برای اجرای مقصود به مسجد رفتیم ، از بد حادثه خادم مسجد از اول نماز پشت در نشسته و پس از ورود و خروج افراد در را از پشت (داخل مسجد ) می بست .

وارد مسجد شده  و باک بنزین را روی یکی از طاقچه ها گذاشتیم و مشغول نماز شدیم . بین دو نماز یکی از افسران کماندو که بیسیمی در دست داشت وارد مسجد شد  و به امام جماعت مسجد گفت : حاج آقا ...... به ما خبر داده  که رفت و آمد های مشکوکی در این مسجد می شود . در هر صورت ما را در جریان بگذارید ؛ البته یک مامور هم دم در گذاشته ایم .

جای شک نبود که بچه هایی نظیر ما به مسجد رفت و آمد می کردند. دیگر نمی شد به ادامه کار مطمئن بود . برای رفع شبهه و اینکه ما مشکوک نیستیم ! پیش امام جماعت رفته و مثلا یک سوال پرسیدیم  یادم هست سئوالم این بود که آیا برای سوره در نماز غفیله باید بسم الله گفت ؟

خلاصه  ، نقشه را  به هم زدیم و بنزین را هم همانجا گذاشتیم  و بعد از پایان نماز با پکری تمام در حالی که از میان دو مامور دم درب رد می شدیم  به خیابان برگشتیم و باز به سیل خروشان مردم برگشتیم .